عوامل و ابزاري دخیل در شناخت ابعاد وجودي انسان در حجم 46 صفحه و در قالب word و قابل ویرایش و با قسمتی از متن زیر:
انسان به وسيلة علم و ايمان و عمل صالح ميتواند رشد پيدا كرده به قرب ربوبي نايل گردد . از ديدگاه قرآن اين عوامل موجب كنار رفتن طبيعت مهمي انسان و بروز فطريات مثبت او ميشود، يعني انسان با استعداداز عوامل رشد ميتواند استعدادهاي مثبت وجودي خود را به نعليت رسانده و استعدادهاي منفي را كه در نهاد اوست كنار بگذارد. و در واقع بروز استعدادهاي انساني يعني فطريات مثبتي كه در نهاد و ضمير انسان قرارگرفته نيازمند به يك سلسله عواملي است كه از آنها تعبير به عوامل رشد ميكنيم. علم و دانش، تفكر و تعقل يكي از عوامل سازندة انسان به شمار ميرود. قرآن براي علم و آگاهي ارزش بسياري قائل است. در ارزش علم و دانش همين بس كه نخستين آياتي كه بر پيامبر (ص) نازل شده سخن از علم به ميان آورده است. ايمان دومين عامل تكامل انسان و منظور از ايمان عبارت است از اعتقاد قلبي به خدا و فرامين او همراه با تسليم به آنها. ايمان به غير از علم است، چرا كه قرآن از كافراني سخن ميگويد كه با وجود علم و آگاهي به سوي كفر گرايش داشتند. از جمله شيطان كه خدا را ميشناخت به معاد نيز اعتقاد داشت و ميدانست كه انبياء از سوي خدا آمدهاند ولي قرآن او را كافر ميداند. عمل سومين عاملي كه موجب رشد و تكامل انسان ميشود. در زندگي عواملي و عناصر متضاد مخالفي وجود دارد كه همواره انسان را به مبارزه و عمل ميكشاند و نه تنها انسان كه در پيرامون محيط حيوان نيز موانع و عوامل گوناگوني در كارند كه او را به مبارزه و انتخاب ميكشانند.
ماركسيم كار و عمل را يكي از ابعاد مهم فعاليتهاي نوع انسان ميداند، چرا كه در ميان همة موجودات جهان تنها انسان است كه با طبيعت رابطه برقرار كرده، با كار و عمل خويش به دگرگوني آن ميپردازد و در اين ميان خود نيز دگرگون ميشود. به عبارت ديگر كار و عمل، انسان را ساخته و به وجود او مشكلي متناسب با ابزار توليد و روابط اجتماعي حاكم بر جامعه ميبخشد. از نظر ماركس انسان به وسيله كار و آن هم بارهايي از كار تخصص ميتواند با جامعه و محيط ارتباط برقرار كرده، خود را تام و تمام سازد. البته انسان زماني ميتواند به وسيلة كار، خود را كامل سازد كه در فرآيند كار ناآگاهانه خود را تباه كرده و مسنح نمايد. اين نكته در انديشه ماركس قابل تأكيد است كه انسان بايد در جهت شرايط حاكم بر تاريخ دست به انتخاب و عمل بزند. آدمي بايد شرايط تاريخي را بشناسد و در مسير آن عمل كند. اما اينكه چگونه ميتوان مسير تاريخ را شناخت، به گمان ماركس آن هم از راه عمل مسير است، يعني بايد از برج عاج خويش به درآمد و به كوچه و بازار رفت تا در ميان مردم حقيقت را پيدا نمود. خلاصه آنكه در اين مكتب انسان بايد بوسيلة كار و عمل خود در مسير تاريخ خويشتن را بسازد. مكتب اگزيستاليسم، به ويژه طرفداران سارتر نيز انتخاب و عمل را عنصر سازندگي انسان ميدانند. به بيان ديگر اين مكتب انسان را چيزي جز انتخاب و عمل نميداند. در اين مكتب بشر همان است كه از خود ميسازد.
و انسان نه تنها مسئوليت خود را به دوش دارد كه انتخاب و عمل خود مسئوليت كلي انسانها را نيز بر عهده ميگيرد، انسان با انتخاب راه خود، راه همة آدميان را تعيين ميكند. بدين معنا كه هر فرد بايد با خود بينديشيد كه آيا راضي است انتخاب او به عنوان ملاك براي رفتار ديگران باشد به گونهاي كه به عنوان يك قاعده و اصل اخلاقي درآيد يا نه؟ در واقع اعمال انسان موجب شكوفايي استعدادهاي نهفته در روح و روان انسان ميشود. اعمال مثبت موجب رشد استعدادهاي مثبت ميشود و اعمال منفي نيز موجب به فعليت رسيدن استعدادهاي منفي ميشود. به بيان ديگر اعمال مومن موجب ميشود تا روح تعالي پيدا كند و اعمال كافر موجب ميشود تا در حد غرايز و«خود طبيعي» باقي بماند.