پیشینه و مبانی نظری عقب ماندگي ذهني و سازگاري اجتماعي
مبانی نظری وپسیشینه تحقیق عقب ماندگي ذهني و سازگاري اجتماعي
پيشينه تحقيق
چهار چوب پنداشتي
مروري بر مطالعات پيشين
1 - 2 - چهار چوب پنداشتي
اين فصل مشتمل بر چهار چوب پنداشتي و مروري بر مطالعات انجام شده ميباشد .
چهار چوب پنداشتي اين پژوهش بر اساس مفاهيم عقب ماندگي ذهني و سازگاري اجتماعي است .
عقب ماندگي ذهني بيماري نيست ؛ بلكه حاصل يك فرايند بيمارگونه در مغز و با محدوديت در كاركرد هوشي و انطباقي است . علت عقب ماندگي ذهني غالبا نامشخص ميماند و پيامدهاي آن در مشكلات بيمار در كاركرد هوشي و مهارتهاي زندگي تظاهر ميكند .
در ميانه دهه 1800 بسياري از كودكان مبتلا به عقب ماندگي ذهني به مؤسسات شبانهروزي و بر اساس اين باور كه اگر اين كودكان آموزش جديدتري دريافت كنند ، خواهند توانست به خانوادههاي خود باز گردند و در جامعه در سطحي بالاتر فعاليت نمايند ، سپرده شدند . اين مؤسسات شبانهروزي ويژه كودكان مبتلا به عقب ماندگي در اواسط دهه 1900 به اوج خود رسيد . آگاهي مردم از شرايط پرازدحام ، غيربهداشتي و در مواردي توام با سوء رفتار مؤسسات به طلوع نهضت مؤسسهزدايي منجر گرديد . از اواخر دهه 1960 ، كودكان معدودي به مؤسسات شبانه روزي سپرده شدهاند و مفهوم وارد كردن در محيط مدارس و بهنجارسازي در موقعيتهاي زندگي بين گروههاي طرفدار و اكثر مردم بارزتر شده است .
پس از تصويب قانون عمومي 142 - 94 ( قانون آموزش براي همه ) در 1975 ، سيستم مدارس عمومي موظف شدهاند كه خدمات آموزشي مناسب براي كودكان مبتلا به ناتواني فراهم كنند . اين قانون در سال 1990 تعديل و گسترده شد . در حال حاضر پيش بيني آموزش عمومي براي همه كودكان از جمله كودكان مبتلا به ناتواني از نظر قانون الزامي است و بايد در محيطي با كمترين ميزان محدوديت ارايه شود .
علاوه بر سيستم آموزشي ، سيستمهاي زيادي براي حمايت از كودكان مبتلا به عقب ماندگي ذهني بوجود آمدهاند در بين آنها انجمن كودكان استثنايي و انجمن ملي براي شهروندان عقب مانده مشهورترند . شاخصترين سازمان حمايتي در اين زمينه انجمن آمريكايي عقب ماندگي ذهني است كه در آموزش عموم مردم در مورد عقب ماندگي ذهني و نيز حمايت از پژوهش و تصويب قوانين در ارتباط با عقب ماندگي ذهني بسيار مؤثر بوده است ( كاپلان سادوك ، 1993 به نقل از پورافكاري ، 1382ص339 ).
افزايش علاقه به قرار دادن كودكان استثنايي در كنار كودكان عادي در طول سه دهه گذشته نمايانگر اين احساس در جامعه است كه همه افراد جداي از شرايط ويژه اي كه دارند بايد فرصتها و مجال هايي را جهت شكوفا ساختن هر چه بيشتر توانايي هاي خود در اختيار داشته باشند ( كرك و كالاگر ، 1993 به نقل از كجباف ، 1377 ).
والديني كه بايد با مشكلات يك كودك مبتلا به معلوليت شديد مقابله كنند ، با دو بحران مواجه مي باشند : اولين ،