تحقیق فشار روانی و سلامت رواني در حجم 56 صفحه و در قالب word و قابل ویرایش و با قسمتی از متن زیر:
لازاروس و فولكمن (1984) سه فرضيه ارائه دادهاند كه اساس ارزشيابي فشار روانی بر حسب موقعيتها را تشكيل ميدهند. آنها ابتدا فرضيه فشار روانیآور بودن هر دگرگوني را مورد ترديد قرار دادهاند. اين دو نظريهپرداز، براي بيان ترديد خود، بر تحقيقاتي تكيه كردهاند كه طبق يافتههاي آنها، رويدادهاي مهم و چشمگير زندگي، مثل يائسگي و بازنشستگي، در اكثر افراد مسائل جدي به همراه نميآورد (نوگارتن، 1970؛ روزوف، 1963).
همچنين آنها روي اين اعتقاد ترديد كردهاند كه دگرگوني بايد آنقدر مهم باشد كه فشار روانی بيماريزا ايجاد كند. آنها متوجه شدهاند كه انسانها، در ادراك از رويدادها، تفاوتهاي فردي زيادي دارند، به طوري كه يك رويداد معين براي يكي فشار روانی شديد ايجاد ميكند، اما براي ديگري هيچ فشار روانیي به همراه نميآورد، مثلاً خانه و نقل مكان به محيط ديگر ميتواند براي يكي كاملاً فشار روانیآور و براي ديگري آْرزوي ديرينه باشد.
به عقيده لازاروس (1990)، موقعيت زماني فشار روانیزا خواهد بود كه فرد وادار شود تا براي مقابله با آن از منابعي كه در اختيار دارد، به شدت استفاده كند. او معتقد است كه ما موقعيتها را ارزشيابي ميكنيم تا ببنيم آيا در حال حاضر خطرناك هستند يا بالقوه ميتواند خطرناك باشند يا رقابتي ايجاب ميكنند كه با خوشبيني و علاقه آن را دنبال ميكنيم؟ ما اين ارزشيابي را بر اساس افكار، استعدادها و تجربههاي شخصي انجام ميدهيم. بدين ترتيب، هر موقعيت بر اساس ارزشيابي خود شخص، ميتواند يك آزمايش سخت يا يك موقعيت طلايي باشد.
بالاخره، لازاروس و فولكمن، معتقد نيستند كه دگرگونيهاي مهم زندگي ميتوانند علتهاي بيماريها باشند. درست است كه فشار روانی ميتواند به طور معنيدار، به بيماريهاي مختلف كمك كند، همبستگي بين ارزشهاي دگرگونيها و بيماي نزديك به 12/0 است. به دليل اين همبستگي ضعيف، به نظر ميرسد كه ارزشهاي دگرگونيها براي پيشبيني بيماري مناسب نيست.
فشار روانی بلندمدت
موقعيتهاي فشار روانیزا تنها به صورت رويدادهاي كوتاهمدت، مثل مرگ يا تولد جلوه نميكند، ازدواج با شكوه يا حقيرانه، موقعيتهاي كاري نامناسب يا جو سياسي خفقانآور نيز ميتوانند به صورتهاي عاملهاي فشار روانیآور بلندمدت جلوه كند. با اين همه، خواه اين عوامل كوتاهمدت باشند خواه بلندمدت، هر شخص به نحو متفاوتي در مقابل آنها واكنش نشان ميدهد، مثلاً يك كارگر ميتوان ساليان سال در زير سلطه يك كارفرماي بداخلاق به كار خود ادامه دهد، اما كارگر ديگري حتي نميتواند يك ماه نيز طاقت بياورد.
واكنش هر كس در مقابل عوامل فشار روانیزاي بلندمدت، به ارزشيابي شناختي او از موقعيت وابسته است. از نظر شخصي، رويدادهاي طلاق، از دست دادن كار، اعتياد به الكل و مسائل اقتصادي ميتوانند براي همه اعضاي خانواده فشار روانی شديدي به همراه آورند. زندگي اجتماعي نيز ميتواند فشار روانیآور باشد، زيرا براي پيدا كردن چند دوست و نگاه داشتن آنها، اغلب به تلاش و انرژي زيادي نياز داريم. اين حالت مخصوصاً در مورد كساني كه كمرو هستند يا در مقابل بيگانگان راحت نيستند، بيشتر صدق ميكند. حفظ دوستيهاي بلندمدت نيز گاهي دشواريهايي بوجود ميآورد، زيرا دوري مسافت، الزامهاي اداري يا شغلي و ازدواج، ساعت فراغت را محدود و رفت و آمدها را دشوار ميكند. همهي اين عوامل فشار روانیهاي بلندمدت به همراه ميآورد.
در تحقيقات مربوط به فشار روانی بلندمدت، اغلب عوامل فشار روانیزا در محيط كار يا در ارتباط با كار را مطالعه كردهاند. اشخاص معمولاً از اين نظر فشار روانی دارند كه ميخواهند شغل خود را حفظ كنند يا آن را تغيير دهند، زيرا نياز به درآمد دارند يا نميتوانند با همكاران خود كنار بيايند. بنابراين، در اجتماعي كه امنيت شغلي وجود ندارد و مردم هميشه نگران از دست دادن كار خود هستند، يا نميتوانند محل كار خود را تغيير دهند و در كنار افرادي باشند كه با آنها راحت هستند، سلامت رواني رخت ميبند و به ناكجا آباد ميرود.
فشار روانی ميتواند خود فرد و اعضاي خانواده او را به شدت تحت تاثير قرار دهد. طبق تحقيقات، پدري كه از نظر كاري فشار روانی دارد، بيشتر آماده است كه با خانواده و مخصوصاً با پسر خود درگيري پيدا كند. اثر اين درگيري تا آنجا پيش ميرود كه پسر در ايجاد رابطه رضايتبخش با دوستان خود نيز ناموفق ميشود.
گرفتاريهاي زندگي
علاوه بر انواع مختلف فشار روانیهاي بلندمدت، فشار روانیهاي روزانه نيز وجود دارند كه به گرفتاريها يا كارهاي روزانه نسبت داده ميشوند. اين گرفتاريها، كه به ظاهر بيمعنا و كماهميت به نظر ميرسند، مثل پيدا كردن جاي پارك براي اتومبيل، ايستادن در صف نان و اتوبوس، پرداخت به موقع پول آب، برق و تلفن، كنترل دفعات تلفن به شهرستان، كنترل مصرف روزانه آب و برق و. . . . ميتوانند به منابع مهم فشار روانی تبديل شوند و سلامت رواني را با نوسانهاي زيانآور مواجه كنند.
برخي متخصصان معتقدند كه گرفتاريهاي روزانه خيلي بيشتر از رويدادهاي زندگي فشار روانیزاست. در واقع، ميتوان گفت كه وقتي رويدادهاي مهميدر زندگي اتفاق ميافتد، گرفتاريهاي روزانه خود به خود افزايش مييابند و در نتيجه خود رويداد بيشتر فشار روانیزا ميشود. مثلاً به هنگام ازدواج يا مرگ عزيزان، گرفتاريهاي زندگي بيشتر ميشود و قدرت فشار روانیزايي ازدواج يا مرگ را افزايش ميدهد. به همين علت، در مقياس ارزشيابي دگرگونيهاي زندگي، به تغيير محل سكونت 12 امتياز و به طلاق 73 امتياز داده شده است. تغيير محل سكونت، تعداد زيادي گرفتاريهاي روزانه ايجاد ميكند، اما طلاق ميتواند در دراز مدت، دهها گرفتاري بوجود آورد، از جمله اجبار در تعويض خانه يا ترك خانه بوسيله زن يا شوهر. حتي امكان دارد كه مقدمات تعويض خانه يا گذاشتن خانه در معرض فروش، خيلي بيشتر از اثاثكشي فشار روانیآورتر باشد. همه اين رويدادهاي مهم و به همراه آنها، همه گرفتاريهاي زندگي ميتوانند بر سلامت رواني ضرر داشته باشند، اما همانطور كه گفته شد، در اين مورد نيز تفاوتهاي فردي قابل ملاحظهاي وجود دارد.
پيامدهاي فشار روانی، واكنشهاي ارگانيسم
اين كه علت فشار روانی رواني باشد يا جسماني، خيلي مهم نيست. وقتي در حال فشار روانی هستيم، بدن تعداد زيادي تغييرات فيزيولوژيك كوچك و بزرگ تحمل ميكند. مهمترين اين تغييرات، كه ميتواند مقاومت بدن در مقابل بيماريها را تضعيف كند، آنهايي هستند كه بوسيله دستگاه عصبي خودكار (سمپاتيك و پاراسمپاتيك) تنظيم ميشود.
آثار فيزيولوژيك فشار روانی
در فشار روانیهاي ضعيف، دستگاه پاراسمپاتيك سرعت ضربان قلب را كاهش ميدهد و فشار خون را پايين ميآورد، در حالي كه حركات ماهيچهاي معده و روده را افزايش ميدهد. بدين ترتيب، ارگانيسم ميتواند انرژي لازم را نگهدارد، مواد غذايي را جذب كند، عملكرد طبيعي داشته باشد و نهايتاً از نظر سلامت رواني در حالت بهنجار به سر برد. در شرايط فشار روانیزا، دستگاه سمپاتيك فعال ميشود. بدين صورت كه تعداد ضربانهاي قلب و تعداد نفس كشيدنها را افزايش ميدهد، فشار خون و ماهيچهاي را بالا ميبرد، حركات ماهيچهاي را كند و رگهاي خوني را منقبض ميكند و برخي هورمونها، از جمله آدرنالين و كرتيزول را آزاد ميسازد. اين هورمونها چربيها را به جريان خون وارد ميكنند و در نتيجه براي ارگانيسم انرژي فراهم ميآورد.
جنگ يا گريز
ميتوان گفت كه فعاليت سمپاتيك، واكنش در مقابل فشار روانی است و به راحتي تبيين ميشود. در مراحل اول تكامل انسان، براي رو در رويي با فشار روانی، دستگاه عصبي خودكار يكي از اين دو سايق را راه ميانداخت: جنگ يا گريز. وقتي فرد در حالت فشار روانی شديد قرار ميگرفت، مثلاً زماني كه مجبور ميشد با خرسي يا دشمني قويتر از خود روبرو شود، تنها دو راه منطقي در پيش داشت: جنگ يا گريز. در اين شرايط، اجداد ما به نيروهاي فيزيولوژيك، نيروهايي كه به كمك دستگاه عصبي سمپاتيك فراهم ميشود، نياز داشتند.
ما نيز همان واكنشهاي خودكار نياكان خود را داريم، اما محيطي كه در آن زندگي ميكنيم، خيلي فرق دارد. براي آنكه بتوانيم از موقعيتهاي فشار روانیزا بيرون بياييم، خيلي كم اتفاق ميافتد كه مستقيماً مبارزه كنيم يا بدون از دست دادن فرصت، پا به فرار بگذاريم. بنابراين، نياز نداريم كه تعداد ضربانهاي قلب افزايش يابد يا فشار خون بالا رود و ميزان هورمونها نيز بيشتر شود. در دنياي امروزي، براي آنكه بتوانيم سلامت رواني و سلامت جسميخود را از دست ندهيم، ياد نگرفتهايم جنگ يا گريز كنيم، بلكه ياد گرفتهايم خونسرد باشيم و مسايل را به شيوه منطقي حل كنيم. اين شيوه عمل، ما را از واكنش جسميدر مقابل تغييرات فيزيولوژيك، تغييراتي كه بوسيله عوامل فشار روانیزا بوجود ميآيد، معاف ميكند. در فرهنگ امروزي، واكنش فرار يا مبارزهي دستگاه عصبي خودكار خود يك واكنش غيرانطباقي به حساب ميآيد. به علاوه، اين واكنش تغييرات فيزيولوژيك ايجاد ميكند كه آنها نيز به نوبه خود، ميتوانند در درازمدت براي سلامتي جسميو رواني مضر باشند، بدين صورت كه بيماريهاي حاد، مثل حملههاي قلبي و سرطان، بوجود آورند.