توضیحات:
دانلود تحقیق با موضوع جایگاه صبر و سکوت در ادبیات فارسی،
در قالب doc و در 17 صفحه،
بخشی از متن:
- جایگاه صبر و سکوت در ادبیات فارسی
- منزلت و فواید صبر و سکوت در ادب فارسی
صبر و سکوت به عنوان دو فضیلت برجسته در تکامل اخلاق و رفتار انسانها در ادبیات منظوم و منثور فارسی جایگاه والایی دارد. ادبیات منظوم فارسی سرشار از نکات دل انگیز و زیبایی در خصوص این دو مضمون است و شاعران فارسی زبان در ادوار مختلف مضامین بکر و پسندیدهای در این باره خلق کردهاند. به یقین میتوان گفت که در آثار همة شاعران از دوران گذشته تا کنون پیرامون این دو محور نکته پردازیهای زیبایی انجام گرفته است و همة آنان این دو فضیلت را ستودهاند. پرداختن به صورت خاص به این مبحث در ادبیات فارسی، خود پژوهشی واحد و مستقل را میطلبد. لذا در این بررسی به جایگاه صبر و سکوت در آثار برجستهترین شاعران فارسی زبان به عنوان پیش درآمدی برای ورود به موضوع خاص این تحقیق میپردازیم. عطار صبر و خاموشی را تنها را رسیدن به قلّة معرفت و حقیقت میداند. او تفکّر و تأمل در خویشتن را طریق دریافت گوهر معنی و رسیدن به هدف نهایی توصیف میکند:
« گر سر کار میطلبی صبر کن خموش تا صبر و خامشیت رساند به منتها»
(عطار،1380: 702)
او غور و فرورفتن در خویشتن در تنهایی و سکوت به منزلة رهایی وصول به کّل حقیقت تفسیر میکند و میگوید:
« همچو غوّاصان دم انر سینـــه کش گر چه دریا همـــدمی می بایدت»
(همان: 14)
عطار، خاموشی و صبر را بهترین راه و روش برای نیل حقیت معرفی میکند. او معتقد است خاموشی و سکوت بهترین شراب معنوی برای روح و جان آدمی میباشد، و آن را نقد جاودانی میخواند، او در مجموعه آثارخود خاموشی را پیشة عاقلان میشناسد. او خاموشی را «طریق اهل راه»، «چراغ جان جان»، «نظام ملک»، «طریق صالحان جهان پر صدا»، علمالیقین»، «سلمان راه»، «بهشت با نعیم»، «کلید جنت»، «عامل فراغت از جهان»، «عامل خلاصی از بدان» معرفی میکند و چنین می¬گوید که فرد صابر خاموشی وِرد و سخن اوست و او هرگز با ناهلان سخن نخواهد گفت و لذا باید به صابران اقتدا کرد و طریق خاموشی برگزید تا آن که هدایت شد و دین و دنیای آدمی نیکو گردد و در بین فاجران نیست و نابود نشود.
«ای بــــــرادر گر تو هستی حق طلب جــــــــــز بفرمان خدا مگشـای لب
گر خبر داری زحـــــــــــی لایمـوت بر دهـــــــــان خود بنه مهر سـکوت
ای پسر پنـــد و نصیحت گــــوش کن گــــــر نجاتی بایدت خامــــوش کن
هـــــــــــــر کرا گفتار بسیارش بود دل درون سینه بیمـارش بــــــــود
عاقـــــــلان را پیشــه خـاموشی بود پیشـهٔ جـــــــاهل فراموشـی بـــــود
خامشی از کـــذب و غــیبت واجبست آب هســت آن کو بگــفتن راغبــسـت
ای بـــــــــرادر جز ثنای حـق مگـو قــول حــق را از بـــــرای دق مـــگو
هــــــــر که در بند عبارت مــیشـود هرچـــه دارد جمـله غارت مــــیشود
دل ز پـــــــر گفتن بمیرد در بــــدن ارچه گفتـــارش بـــــــود آنـدر عدن
وانکه سعی انـــدر فــصاحت مــیکند چــهره دل را جـــــــراحت میکــنـد
رو زبان را در دهـــــان محـــبوس دار وز خـــلایق خویـــش را مأیوس دار»
(عطار، 1383: 104)
و . . .