ست .
*اینک دوستی دیگر آن خاک حالصخیز نیست ، خاکی سیاه ومرده است .
*هوا با اندوه من چنان آمیخته است که بغض زمین با اشک آسمان .
*فرهاد با کندن کوه بارهای اضافی آنرا می زدود ، تا سنگ وجود خویش را صیقل دهد .
*من برای تراشیدن سنگ وجود خویش نیاز به دستان تو دارم ، دستانی که دیگر از آن من نیست .
*انسان عاشق جویباریست که هر لحظه شوق رسیدن به دریا را دارد .
*آنقدر عاشق است که به لبان شمع بوسه می زند ، اما به لبان شمع خاموش
*سرم را به سنگ آدمها کوبیدم ، تا برای دلم عبرت بشود .
*یک انسان آگاه مبارزیست که رویاهایش را به واقعیت در می آورد .
*باورهایم در گرو یگانه کردن توست و من در گروباورهایم .
*بعضی ها برای اینکه سوار خر وجود خویش شوند ، لگام را به دهان خر همسایه می زنند .
*وقتی من اجتماعیت لگد پرانی می کند ، یعنی که امیال و غرایز آدم گونه ات را سیراب نکرده ا